سگی در کوچهای به گدای کوری حمله میکند و کور از سردرماندگی به ستایش سگ میپردازد. این حکایت در دفتر چهارم مثنوی (بیت ???? به بعد) نیز آمده است.
در این حکایت وضع خاص کور و ستایش اغراقآمیز او از سگ که او را امیر صید و شیرشکار میخواند، طنزآفرین شده است. همچنین جناسسازی و بازی با الفاظ و در نظر نگرفتن موقعیت مخاطب (که سگ مهاجم است و ستایش و مدح را درک نمیکند تا از حمله دست بردارد) به آفرینش طنز یاری رسانده است.
ابیات پایانی حکایت و تداعیهای سحرانگیز مولانا از فرازهای در خور تامل است:
گفت او هم از ضرورتای اسد
از چو من لاغز شکارت چه رسد
گور میگیرند یارانت به دشت
کور میگیری تو در کوی این بدست
گور میجویند یارانت به صید
کور میجویی تو در کوچه به کید
آن سگ عالم شکار گور کرد
وین سگ بیمایه قصد کور کرد
علم چون آموخت سگ رست از ضلال
میکند در پیشهها صید حلال
معلم و کودکان مکتب (دفتر سوم/????)
کودکان مکتب دستاویزی برای رهایی از ملال درس میجویند و هم پیمان میشوند که استاد را به توهم بیماری درافکنند و با پرسشها و القائات و دعا برای شفای استاد او را به گمان رنجوری دچار کنند. استاد که ابتدا بیماری خود را انکار میکند اندکاندک به وهم دچار میشود و درس را رها کرده به منزل میرود. در برابر اعتراض زن، بر توهم بیماری اصرار دارد تا آنکه در بستر میافتد و چون روز بعد مادران برای عیادت او میآیند، استاد کاملا بیماری خود را باور کرده است.
در این حکایت وضع خاص پدیدهها (استادی که دستخوش کودکان تحت تعلیم خویش میشود) طنزآفرین است. اصرار استاد بر بیماری خود و گریز و لجاجت او در برابر واقعیت، طنز را تعمیق بخشیده است. شوخطبعی مولانا در آنجا که از زبان استاد در حضور مادران، فرزندان آنها را مادر غر میخواند از نکات جالب این حکایت است:
گفت من هم بیخبر بودم از این
آگهم مادران غران کردند هین